باز امشب ای ستاره تابان نیـامدی
باز ای سپیده شب هجران نیـامدی
شمعم شکفته بود کـه خندد بـه روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیـامدی
زندانی تو بودم و مـهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیـامدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شب کـه باز
چون سرگذشت عشق بـه پایـان نیـامدی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیـامدی
گفتم بـه خوان عشق شدم مـیزبان ماه
نامـهربان من تو کـه مـهمان نیـامدی
خوان شکر بـه خون جگر دست مـی دهد
مـهمان من چرا بـه سر خوان نیـامدی
نشناختی فغان دل رهگذر کـه دوش
ای ماه قصر برایوان نیـامدی
گیتی متاع چون منش آید گران بـه دست
اما تو هم بـه دست من ارزان نیـامدی
صبرم ندیده ای کـه چه زورق شکسته ایست
ای تخته ام سپرده بـه طوفان نیـامدی
در طبع شـهریـار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیـامدی
[گنجور » شـهریـار » گزیدهٔ غزلیـات » غزل شمارهٔ ۱۳۴ - انتظار نیامدی چرا]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 14 Jun 2018 15:26:00 +0000